از باغ باد بوی گل آورد بامداد


وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد

گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من


آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد

خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود


خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه راد

دستور شهریار که اندر سپاه او


صد شاه و خسروست چو کسری و کیقباد

این شهریار تا ابد الدهر زنده باد


وین خواجه جاودانه بدین شهریار شاد

شادند و بیغمند همه مردمان بدو


چندانکه ممکنست بشادی همی زیاد

رادست شاه وخواجه همان راه برگرفت


با شاه بس موافق و اندر خور اوفتاد

این راد مرد را بکه خواهم قیاس کرد


کاندر جهان بفضل ز مادر چنو نزاد

از عدل و داد به چه شناسی درینجهان


آراسته ست مجلس خواجه بعدل و داد

شرم و تواضعست مر او را ز حد بدر


آری چنین بود چو خرد باشد اوستاد

ما را همی نشاند و شاهان ترک را


آنجا ز بهر فخر بسر باید ایستاد

ایمن شداز بد و بهمه کامها رسید


آنکس که پای خویش بدین خانه در نهاد

جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست


آن مهتر کریم خصال ملک نژاد

این نوبهار خرم و این روزگار خوش


بر خسرو جهان و بر او بر خجسته باد

بدخواه اونژند و سر افکنده و خجل


چون کل که از سرش برباید عمامه باد